محل تبلیغات شما



گفتم: کلا حس و علاقه ازدواج ندارم

گفت: ازدواج نمیکنی چون شاید  شرایطشو نداری شایدم ادمشو

گفتم : شاید اونی که باید و هنوز ندیدم که کلا دلسردم. چ بدونم.

گفت: تو که اینقد از ازدواج بیزار نشون میدی و فراری هسی ، پس دیگه ازدواج نخواهی کرد؟

گفتم: این یه امر ناگزیره نمیشه نظر قطعی داد

نمیدونم چی گفت من گوش نمیدم، از چشما میخونم، فقط از چشماش خوندم که باز تحسین شدم

گمونم میخاست آتو بگیره و وقتی ازدواج کردم بگه دیدی ازدواجیدی.ینی نمیدونه من خودم ابوالاتاوب(abol ataweb) هستم؟(کلمه من در آوردی به معنی پدر آتو گیر ها)

وای چه هیجان انگیز فکر نمیکردم یه روز اینو بنویسم شمام انجام بدید . نامه ای به سال بعدم، نامه ای به 30 سالگی و الی آخر نامه ای به همسر ایندم، نامه ای به فرزندم و اونموقع بخونید ببینید چقد عوض شدید.

بعد این پست بخونید (کلیک)

نامه ای به همسر آیندم:  نمیشه اسمشو نامه به همسر گذاشت البته

اگه بخوای بری و خوب باشی، سعی میکنم بمونی. اگه بخوای بمونی و بد باشی باید بری

البته جملات قصار معمولا عملی نمیشن در واقع بخوای بری چه خوب باشی چه بد،خوش اومدی.والا

فلواقع تنها راه اینه که خوب باشی و بخوای بمونی که بمونی

من فکر کنم وقفت میشم، اما اگه اشتباه جبران ناپذیر بکنی برات بمیرمم شرمندت میشم و میرم

 

اینام کارای قبل ازدواجم

- برای شناخت ادمی 5000 ساعت مکالمه نیازه، یه ماه باید با اونی که میخوام فقط حرف بزنم با هماهنگی خانوادش

- دوس دارم مذهبی متعصب باشه ولی خشکه مقدس نباشه ،خیلی تحلیل این جمله سخته، شاید به اندازه تار مو با هم فاصله دارن و من تقریبا دقیقا(پارادوکس) همون جام.ینی با اینکه با اعتقاد باشه و متین و سنگین، مثه خودم دیوونه باشه و هر جا یه شخصیت خاص بروز بده.که همچین ادمی شاید 5 درصد تو کل دنیا باشهکه احتمالا من بهش برخورد نمیکنم یا دوره یا اگه نزدیک بود منو نخواد و احتمالا یک نفر هم که پیدا شد کلا روانی چن شخصیتی باشه نه مثه من سالم چن شخصیتی.

- خودمو بد جلوه میدم و جنبه های بد خودمو بروز میدم تا وقتی واقعا بدی دید عادی باشه

اینجوری همه میگن از دماغ فیل افتادی و میگن نه! خب تا ابد تنها میمونم .و این تقدیر است.

- و بهش میگم در زندگی با من یا خیلی بهت خوش میگذره یا خیلی احساس بدبختی میکنی حد وسط نداریم

- و بهش میگم گرچه نمیدونی چجوریم ولی من میدونم ادم صادقیم و فقط با توأم و میتونه خیالت راحت باشه از بابت من و اعتماد کنی

- و بهش میگم اگه دختر بودم با پسری مثل خودم ازدواج نمیکردم حتی اگه تا ابد مجرد میموندم

- و بهش میگم من دارای چندین شخصیتم کدومو انتخاب میکنی؟ ایا واسه هر روز هفتت یه مدل خاص مد نظرته؟ یا همیشه یه روند؟

و این کارای بعد ازدواجم

- من از اونایی میشم که موهاشو میبافم و شونه میکنم . اوووق

- با اینکه پدرم فرد محترمی هس در سطح جامعه و طایفه و در مقایسه با بقیه مردا میشه بش افتخار کرد منباب درستی، خوبی اما. خیلی سخته گفتنش ولی من نمیخوام مثلش باشم

من میخوام تکامل یافتش باشم میخام اگه از خستگی بمیرمم و ساعت 1 نصف شب همسرم بگه دلش گرفته دوش بگیرم و تا 4 بریم دور دور و 8 پاشم برم سر کار در حالت کما. بازم اوققق چه زن ذلیلی میشم

- اگه حق باهاش باشه ممکنه تو روی خانوادم وایسم(خیلیا گفتن زنو عل میکنیم بل میکنیم شدن زن ذلیل من که اینارو الان میگم خدا به خیر کنه)

- نباید کار کنه، ینی هم به خاطر دهن به دهن نشدن با مردا و هم در محیط نه مثلا معلمم نمیخام بشه، من به زور مرخصی بگیرم باید زود بساط دلخوشی فراهم شه نه اینکه مرخصی پیش بیاد بگه نه هانی بهم اجازه نمیدن . (کوفتو هانی ، بیشور ، حیف من ، لیاقتت همون پسر خاله معتادت بود ، اه ، چقدر فانتزی عمیقی دارما ، راسی یادم رف اینم بگم:ینی خانومی بهت نیومده بشینی خونه استراحت کنی فیلم ببینی)

- و احتمالا گاهی جارو بکشم، ظرف بشورم، سبزی پاک کنم  .مرد رو چه با این کارا،  اف بر من (SHAME ON ME)

در آخر باید بگم اینا همش فانتزیه کو من؟ کو زن؟   خلاصه فرض محال که محال نیست

یه چن نفر به شوخی گفتن وای به حال زنت، و چن نفر جدی گفتن خوش بحال زنت

کسی که زنم میشه باید بدونه که هووی تنهاییمه ، و من حتی اگه باهاش باشم باز تنهایی ابدیمو دارم

نامه ای به فرزندم:(قبلا گفتم شبیه نامه نیس بیشتر چیزه ممم حس فکر کردن ندارم)

بعضی وقتا که اذیت میکنم میگن خدا بچه ای مثه خودت سر راهت قرار بده و من میگم نهههه بعد میگم من هرجوری رفتار کنم اون بازخورد بده ،شاید من افتخار نیاوردم ولی آبرو هم نبردم

الان که فکر میکنم میبینم همچین بدم نیست شبیه من باشه . خب یکم بد اخلاق باشه ولی پاک باشه و خیالم از هر بابت ازش راحت باشه، بهتر از اینه که مهربون باشه و.

پ.ن:

خواستم این پستم نذارم گفتم خو حرفیه که از ذهن گذشته بذا منتشر شه.مام که با احتساب شرایطو درونمون احتمال ازدواجمون زیر صفره،منفی با رقم اعشار

فک کنم این تنها پستیه که یکم میشه توش بارقه ای از امید دید.که این پستم معلومه علمی تخیلیه

اووههه این پستو از کی میگفتم میذارمبقیه به صورت مجزا ادامه دارد.


تنهایی رو تقدیس نمودیم و تعریف

اما تنهایی افسردگی میاره و این خوب نیست

ولی چه کنیم که همه برن و ینی اکثرا میرن باز تنهایی میاد

تنهایی موجودیت خاصی نداره و این ماییم"بالاخص خودم" که به تنهایی شخصیت میدیم.

تنهایی ذاتا وجود نداره و نبود مثلا دوست رو به تنهایی تفسیر میکنیم .

ینی مثل تاریکی،

تاریکی ذاتا وجود نداره و ما نبود نور رو تاریکی مینامیم.

زیادی فلسفی شد ادامه نمیدم این تفاسیرو.

تنهایی یه اتفاق ناگزیره یه باتلاقه ناگریزه که میوفتی توش ، نباید دست و پا بزنی، بیشتر با وجودت آمیخته میشه و اگه ساکن بمونی شاید یه روزی یه دستی به سمتت دراز شد

اگه تنهایی تو وجودت حل بشه، تو غرق شدی.

هزار تا دست هم به سمتت بیاد مثه مرده ی متحرکی و همیشه احساس تنهایی در وجودته

در اون لحظه تو دیگه تسلیم تنهایی شدی، تسخیر تنهایی شدی.

جوری که من شدم.

پ.ن:

یکی از تلخ ترین عواقب تنهایی فکر کردن به اخراشه. یه انیمیشن هست به اسم COCO اونجا نشون میداد هرکس که میمیرد و میرفت اون دنیا ، وقتی تو دنیای زنده ها فراموش میشد، تو دنیای مرده ها هم ناپدید میشد.عجیب یاد خودم افتادم.


این مطلبو میخواستم بنویسم گفتم چه کاریه. الان که دارم مینویسم یهو شنیدم صحبت رادیو در مورد این بود

دختره پیغام داده بود اگه یکی هم بخاد خرج کنه من نمیذارم، کلا از این طرف بوم میوفتم.

واقعن متاسفم ینی مفت خوری بازی انقدر مهمه؟

جالب که هس، مفت میخوری، حال میکنی ولی باز از دست من بر نمیاد احساس میکنم تو گلوم میمونه

ینی دوستم یه ساعت گرون خریده بود خوشم اومد دستم کردم گفتم ورش دارم خیلی جدی گفت اوکی

ینی میدونه که ور نمیدارم اینجوری شده.

بطور مثال اگه یکی یبار خرج کرده باشه و بخاد بار دیگه هم خرج کنه و من پول نداشته باشم که بار دومو من حساب کنم تا پول دستم نیومده بیرون نمیرم تا نگن لاشخوره(البته مثال بود)

اینبار جدیه یبار یکی(وضعش خوب بود) خیلی خرج کرد بار دوم که رفتیم بیرون باز میخواس حساب کنه نذاشتم و به اندازه دفعه اولی که خرج کرده بود خرج کردم گفت چه کاریه گفتم آش خوشمزس.یه روز خونه شما.یه روز خونه ما(ضرب المثل)

من متنفرم از لاشخور و لاشخور بازی # لاشخور_نباشیم(من در آوردی)


فعلا شهید نشدم. البته قسمت اول "فعلا" جای مسرت داره

عاغا ما یه غلطی کردیم گفتیم هرکی زور بزنه همه چی حل باشه میتونه بره بدون دعوت.که باز کارا گره میخورد

تقریبا تنها رفتم و برگشتم

از همون اول که تو اتوبوس تکی نشستم و مسئول گف عه تنهایی مثلا دلش سوخت یا یکی از اشناهای دور گفت وا تنها موندی بذا ببینم چیکا میتونم بکنم و من نتونستم بگم اینجوری راحت ترم؛

و بگم: عاغا تنهایی سهم منه ،حق منه ازم نگیریدش

یه دو سه موردم کلا گم شدم و بیشترین لذتو بردم!

زیاد نمینویسم دیگه ، هنوز مریض و کرخت و رو هوام

خلاصه رفتیم و برگشتیم.


این متن هنگام نگارش نمدونم چی شد دستم به یه چیز خورد پاک شد 1000 تا دکمه رو میزنم امتحان میکنم اونجوری پاک نمیشه و متنمم دیگه مثل قبل نمیشه اعصابم خوردههههه (باز با لحن ارام بخونید)

و باز مسئله یقه گیر تعارض

من نه هی ناله میکنم، نه ادم بی گلایه ایم ، نه شور و انگیزه زندگی دارم ، نه از خوشی روی گردانم

نه میخوام زنده بمونم، نه میخوام بمیرم یه چیزی بین اینها هم نیستم

مرا بخندان ای، مرا بگریان ای ، که مرده ایست قلیل، کسی که حاضر نیست

نه شادمان شود و نه سوگوار شود

الان پاشم بگم من خوبم ، یه عده میان میگن نه تو بیماری ، بگم بیمارم میگن فکر کردی شاخی اداشونو در میاری تو هیچی نیستی میگم من هیچم میگن گفتی هیچی نیستی مثلا خودتو خاص نشون بدی، من چیکار کنم ؟ من چی بگم ؟

من معمولیم ، معمولی اینه؟ لعنتی معمولی بودن چه سخته لامصب ، الان یکی میاد میگه تو "معلولی"

همیشه میگن خودتو کمتر از بقیه ببین و میبینم و هر چقدر یکی بد باشه باز دنبال صفات خوبش میگردم و میگم اها تو این مورد ازم سرتره

بعد یجا میگن خودتو دست کم نگیر  و یا پایینتر از خودتم ببین(گرچه اینجا یخوده اشاره به ظاهر داره و اولی اشاره به باطن ولی بازم.)

لامصب خیلی وقتا منطقم قبول نمیکنه کمتر بودنو و مغزم میاد میگه عزیز دیگه اینو نمیتونم هیچ جوره قبول کنم که تو ازش کمتری ( خفه شو! کاش یه تریبون جهانی بود داد میزدم همه بشنون "من از همه کمترمممممممم")


اینو میخاستم تو یکی از وبای دیگه بنویسم دلم نیومد خیلی رو مخ بود این اهنگی که میخام بگم

و چون قبلا تو همین وب اقدام به تحلیل و تفسیر و نقد شعر نمودیم اینم همینجا میذارم

همه گوش میدن حتی نمیدونستم خوانندش کیه ، فقط دوبیت اول رو تفسیم میکنم

شنیدم بی نقصی

1- از کی شنیدی؟

الف: از دخترها شنیدی:

a/اولا دخترا حسودن نمیان در مورد یه دختر دیگه تعریف کنن(پسرا هم تقریبا همچین کاری نمیکنن به دلایلی که خودشون میگن حسودی نیس و احتمالن حسودیه )

b/گیریم یه دختر معصوم باشه و حسود نباشه خب چه دلیلی داره بیاد به تو بگه عاغا فلانی بی نقصه چون در این موارد میگردن دنبال عیب یکی نه بی نقصیش مگر اینکه بخان بهت بندازنش(در قسمت رنگ آبی مسئله بازتر میشه)

ب: از پسرا شنیدی:

a/بنظرتون پسرها وقتی میگن یه دختر بی نقصه ینی دختره با حجب و حیاس (کدوم پسری میاد از نجابت یه دختر واس شما تعریف کنه؟، دختره خوب باشه خودش میره تو کارش)

b/ دختره رو در شرایطی که نباید، مشاهده نمودن و این نظرو دادن که اقا کارش درسته بی نقصه استایلشو اینا . (مسئله رو بازتر نمیکنم) که با توجه به ذات پسرا مورد دوم محتمل تره و با توجه به کل تحلیل ها احتمالن همین مورد درست تره (در مصرع رنگ آبی مسئله بازتر میشه)

پروانه وار میرقصی

{اینجا رو زود رد میکنم چون دغدغم نیست،اخه  مگه پروانه میرقصه؟ بعد پروانه وار ینی بال بال میزنه یا همش میرقصه؟}


به دور شمع میچرخی

از عاشقی نمیترسی

این موردو چه پسرا بگن چه دخترا هر دوش یه معنی میده، وقتی دختری از عاشقی نمیترسه ینی به هرکی اومده نه نگفته و چون نفرمودین "از دوستی نمیترسه" بلکه "از عاشقی نمیترسه" ینی از مومات عشق هم نمیترسه و گویا هر کی بیاد هر غلطی باهاش میکنه و عین خیالشم نیس

*در کل داداش دختره وضعش خرابه یا رفته تو پاچت نمیدونی یا خودت میدونی و دوس داری باش چرخ بزنی ، دیگه میل خودته از ما گفتن بود


(با لحن ارام و ریلکس خوانده شود نه عصبانی)

ما که به هرچی خواستیم نرسیدیم، 90% به چیزایی که خواستم، به ارزوها که نه ،چیزای در حد معقول چیزایی که تلاش کردم و پیش زمینشم داشتم نرسیدماینبار میخام به نداشتن برسم

میخام همه چیو از دست بدم.از همه چی بزنم ببینم تهش چی میمونه، اصن چیزی میمونه؟

از خانواده، دوست، عشق، گشت و گذار، خورد و خوراک، کوفت و زهر مار.راسش همین الانشم از همه چی زدم. اسم وبلاگم اوایل همینجوری بود الان به این رسیدم الهام شده.پوچ

بالا رفتن تلاش میخاد ، سختی میخاد، بال میخاد ، پریدن میخاد.من هر چی به سختی رفتم بالا ،پایین افتادم.

یه فکر احمقانه، یه هیجان.چی میشه عوض بالا رفتن سقوط کنم؟؟؟ خودمو پرت کنم؟ زحمت نمیخاد

من که نتونستم رو مقیاس مثبت حرکت کنم.الان رو عدد صفرم .چی میشه وارد مقیاس منفی بشم؟ منفی 1 منفی 2 منفی 3.اگه توالی گرد باشه بعد اخرین عدد منفی به بالاترین عدد مثبت میشه رسید.

علی برکت الله

میخام ببینم ته پوچی چیه.


امیدورام اونا که میخونن فحش ندن چقد میپرسم چیم.میخام اینبار تشریح کنم چیزایی که فکر میکنم هستم

اوایل(بچگیم) به من میگفتن فلفل(ینی مثلا زبون دراز  و گوشت تلخ ) و من عصبی میشدم الان دیگه واقف شدیم هر چقدر رفتارمم شیرین میکنم.جوهر وجودیم تغییر نمیکنه .عصاره من تلخه .نه تلخی فلفل،نه تلخی شکلات و قهوه(که دوس دارم باشم،شایدم باشم و گاها تلقین میکنم همینم) ولی احتمالا تلخی استامینوفنم که هیشکی دوس نداره .کاش قهوه و فلفل بودم که دلنشینه(حداقل برای عده ای)

عجب دریای زهرم من، هماره پر ز قهرم من ، عجب سمی به دهرم من، که عالم را بمیرانم.

عصر جدید میدیدم یه پسر و دختر بودن اعداد رو محاسبه میکردن، بعد به پسره میخندیدم، میبازه همونه میبره همونه انگار ربات بود بی احساس بی درک چیزی که اطرافشه

راستش الان میخوام شبیهش بشمبسختی تلاش میکنم

خیلی سخته ادم بعد اینکه سنو سالی ازش گذشته، به جایی برسه تو زندگیش که بخاد شبیه پسر بچه ای بشه که (مثلا مسخره ش میکرد)


+ آدمی که باهاتون میگه، میخنده، خوب رفتار میکنه؛ شاید طوری تربیت شده که آدما رو فارغ از نوع جنسیتشون ببینه
ااما باهاتون لاس نمیزنه :)

وای اینو کی نوشته  بد تربیتا من اینمممممم

البته زمانایی که میگم میخندم .چون درواقع کم پیش میاد ما کلا حالت هجومی داریم

+ یجا  قبلا نوشته بود مغز زمانی بالغ میشه که مردمو فاغ از جنسیت ببینه.د لامصب اینجوری باشه که من به محض تولد بالغ شدم.چی میگی مومن؟؟؟

+ملت یه دوره بیو میذاشتن من بد اخلاق نیستم فقط دلیلی نمیبینم با همه بگم بخندم

لازم به ذکره گشاده رویی از اخلاق مومنه.کافر

ظاهرا تنها چیزی که در دنیا عادلانه تقسیم شده عقله،
چون کسی اعتراض نمیکنه مال من کمه. فکر کنم فقط فارست گامپ بود میدونست بهره هوشیش کمه و از این بابت ناراحت بود که اونم فیلم بود.

اینکه نسبت به همسنو و سالات بیشتر بفهمی شاید چیز خوبی باشه؛ اما اینکه بزرگتر از سنت رفتار کنی بعداً حسرتشو میخوری


خب رسیدیم به جایی که شاید بشه گفت باد آورده رو (که یهویی عجیب اومدمو) باد ببره و مثل قدیمیا بشه گفت به پایان آمد این وبلاگ و پستاش همچنان باقیست! شاید فصلی سالی یبار باز پستی بذاریم و شاید کامنتارو کمابیش بخونیمو پاسخ بدیم اما مرگ رسمی وب رو رسما اعلام میکنم و بخشی دیگر از روح و جسمم میمیره خلاصه هر اومدنی یه رفتنی داره در کل به هدف کلی رسیدیم: "گنجی پنهان بودم ، دوست داشتم شناخته شوم ، پس نوشتم تا خوانده شوم"(1) خب قبلا چن بار گفتم از ذات خداییم اشکالی
موهام قشلاق دستامه، برام بن بسته هر کوچه مثه تالار آیینه ، به هر سمتی برم پوچه اونروز م حرفم شد ممم توضیح عمیق نمیشه داد.میتونم بگم هی میگفت امیدوار باش و من دلایل قاطع برای سلب امید بهش میگفتم .تا حالا همیشه ایشالا ماشالا میگفتم ولی نمیشه که همینجور الکی افرادو تو امیدواری نگه داشت در حالی که اتفاقی قرار نیست بیوفته . حرف تلخ حقیقت یبار گفته بشه بهتر از امید واهیه(یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه).به اخرای بحث که رسیدیم گفتم من تمومم
میگن پول خوشبختی نمیاره.دقیقا همینطوریه پول بتنهایی خوشبختی نمیاره ولی بی پولی قطعا بدبختی میاره میگن پول شخصیت نمیاره.اینم درسته ولی بی پولی گند میزنه به شخصیت آدم خیلی حرف بود تو این پست بزنم حس فکر کردنش نیست حس بازسازی جملات نیست. فعلا پست میذارم و دارم میدوئم تا به یه چیزی برسم Coming soon.
من یه چیز شبیه شخصیت فیلم split هستم، دارای چندین شخصیت متفاوت یعنی من یه چند شخصیتی سالم هستم در مقابل اختلال چند شخصیتی یه روانی شایدم منم روانیم ولی قدرت کنترل همشونو دارم. هر چقدر سعی کردم این چند شخصیته بودنمو داخل پستای دیگه جا بدم دیدم نمیگنجه و الحق مستحق یه پست اختصاصیه و اینگونه شد که اینگونه شد. من هزار شاخه ی مخفی دارم و ریا هم بلدم که خودمو اونجوری که نیستم نشون بدم ولی من صداقتم دارم ،هزار شاخه ی من درونیه نمیشه همشو نمایش بدم و فقط 10 شاخه
سر شار از تناقضم مگه میشه انقد؟ ینی هی با دست پس بزنی با پا پیش بکشی هر چیزی رو؟ لقب جدیدم، همین الان به خودم اعطا میکنم ، کلمه من در آوردی "جمیع التناقیض" نمیدونم دقیقا به چند شخصیتی بودنم برمیگرده یا چی.ولی من تو یه شخصیت واحدم در این تردید و دو به شک بودن و دودلی و دو(/چند) شخصیتی بودن اسیرم و در برخی مواقع بر خلاف باور حتی خودم در آن واحد هم خوبم هم بد.خیلی کم پیش میاد ولی . این تضاد متضاد در واقع شبیه نزدیک کردن دو قطب متفاوق(1) اهنربا به هم
مطلب گنگ،چرت و پرت و غیره میباشد ، توصیه به خواندن، چندان نمیشود. مغزم با من را نمیاد، خودش تصمیم میگیره و عمل میکنه خو صبر کن بخش تحلیلت هم یه سبک سنگین بکنه ببینه این عمل منطقیه یا نه یاد انیمیشن insideout میوفتم احساسای مختلف در مواقع مختلف ،گاها بر خلاف خواسته بقیه و به زور یه دستوری میدادن که کل جسم و بیرون فرد تبعیت میکردن از اون احساس الان یه چیزی تو مغزم کنترل رو بدست گرفته .پایان بازی تاج و تخت .

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها